درباره الی
کوهنوردی از کوه بالا میرفت، که ناگهان سقوط کرد و طناب خود را محکم گرفت و شروع کرد به التماس کردن که خدایا به من کمک کن، مرا نجات بده. ناگهان ندایی آمد که مطمئنی میتوانم کمکت کنم و کوهنورد گفت: آری حتماً. جواب داده شد: پس طنابت را رها کن! کوهنورد محکم طنابش را گرفت. دوباره شروع به التماس کردن کرد که خدایا کمکم کن و دوباره همان ندا آمد: مطمئنی من میتوانم کمکت کنم و پاسخ داد: آری البته که میتوانی و جواب گفت: پس طنابت را رها کن و باز هم کوهنورد طنابش را محکمَتر گرفت. فردای آن روز در روزنامهها نوشتند کوهنورد ماهری در فاصله یک متری از زمین یخ زد!!!
نوشته شده در چهارشنبه 90/9/16ساعت
6:58 عصر توسط الی نظرات ( ) | |